خبرگزاری مهر – گروه استانها: از هر مسیری که به سمت میدان بزرگمهر حرکت میکنیم، تردد بسیار سخت و آهسته صورت میگیرد، گویی همه را به میدان بزرگمهر برای محشری عظیم خوانده اند.
این استقبال بی شک تنها شایسته خوشآمد گویی به اسطورههای بزرگ یک سرزمین است و کدام اسطوره ای بزرگتر و ستودنی تر از آنانی خواهد بود که برای مردم، آب و خاکشان جاننثار کرده باشند؟
دودِ اسپند و عطر گلهای در دست مردم، اشک و آیینه و گلاب، همه و همه از بازآمدن مسافرانی روایت میکنند که چون جان برای استقبال کنندگان عزیزند، تو گویی زنده رود نیز با اصرار همچنان جاری مانده است تا پای بوس دلیر مردان از سفر بازآمده شهرش باشد، همانان که رقص خون کردند تا مردمشان دلآرام بمانند.
حالا دیگر به میدان بزرگمهر رسیدهایم، میدان غرق پرچم عزاست، از میدان گرفته تا کل مسیر به سمت گلستان شهدای شهر، حجله حجله آذین بسته شده تا با عطر گلاب و اسفند خوشآمد گوی دلیرمردان شهر باشند، تمامی اصناف، بانکها، سازمانها و ... هر کدام به شکلی حجلهای برپا کرده و خدمترسان مردم خسته در مسیر شده اند، شاید هر کسی به شکلی میخواهد به این شهدا ادای دین کرده باشد.
حال و هوای میدان بزرگمهر روزهای اعزام رزمندگان جنگ تحمیلی را به ذهن متبادر میکند، نوحه، مارش نظامی، گل، نقل، اشک و ...، واااای از نقلهای در دست مادران، امروز مادران شهدا آمده اند تا به جوان نورسته شان جلوس بر حجله دامادی را تبریک بگویند، اما کجای دنیا دیده ایم دامادی را که محاسن به خون خضاب کند؟ در کجای دنیا دیده ایم داماد رخت خون بپوشد و در بستر خاک جای گیرد؟ نکند رسم مردم این دیار است که جوانانشان را اینچنین به دیدار یار بفرستند؟!
اهل کجای این کره خاکیاند اینمردم که عزیزانشان را فدای خاک و ناموس و وطن میکنند و همچنان راست قامت میایستند تا دشمن بداند از تبار دلاورانند؟
هرچند هلهله مادران و خواهران شهدا گواهی میدهد این یک میثاق خوش است، اما چرا چشمها گریان است؟ چه شده که حتی آسمان شهر نیز بغض کرده، حال گریه دارد؟ گوشه گوشه خیابان مردم، پرسنل سپاه و ارتش دوشادوش یکدیگر ایستادهاند، سرهنگی با موهای جو گندمی روی جدولهای خیابان نشسته و با خود زمزمه میکند: "باغ خونینشقایقها هنوز، از پسِ تابوت ها گل میدهد، در ورای آن همه مردانگی، دست من بوی تغافل میدهد" و اشکش جاری میشود.
سربازی سر به گوشه تابوتی گذاشته فریاد میزند فرمانده التماس شفاعت... بانویی مکرمه، تسبیح دستش را به سمت من که در جایگاهی نزدیکتر به تابوت شهدا ایستاده ام، دراز میکند و میگوید با تابوت تبرکش کنید، خانمی ضجه میزند و مویه میکند، پسر بچهای آن سوتر به شدت گریهمیکند، به سراغش میرویم تا بپرسیم آیا نسبتی با شهدای حادثه دارد یا خیر و او در پاسخ میگوید پدرم مدافع حرم بود و دو سال قبل به شهادت رسید، حال هوای فرزندان این شهدا را با عمق وجود میفهمم.
ازدحام جمعیت داخل میدان به قدری است که امکان جابهجایی میان جمعیت مقدور نیست، اما در این میان چیزی که بسیار جلب توجه میکند حضور نمایندگان اهل تسنن از استان سیستان و بلوچستان است که به قصد ابراز همدردی و تشکر از مردماصفهان به این مراسم آمدهاند. این حضور و همدلی شاهد اینمدعا است که در کشور ما همه یک ملتند، صدای نوای یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه ... احوال حاضرین را دگرگون میکند، صدای گریه زن و مرد به قدری بلند شده است که بدون شک تا عرش خداوند میرسد، اصفهان من امروز شاهد حضور بینظیر مردمش در استقبال از فرزندانش است، یارانشهید حاجحسین خرازی بار دیگر حماسه آفریده اند و چه بزرگحماسهای شده است این حماسه.
دستهای زیر تابوتها همان دستهایی است که با ولی امر مسلمین بیعت کرده تا همواره پشتیبان انقلاب باشد، حالا همین دستها چرخ محمل عروج آسمانی فرزندانانقلاب شده است، کودکان شهدا از فردا سرمشق بابا جان داد تا در امنیت بمانیم را خواهند نوشت و همه ما تا به ابد شرمنده آنان خواهیم ماند که سایه پدر را از دست دادهاند تا ما عزتمند زندگی کنیم.
اکنون حوالی غروب آفتاب است و جمعیت حاضر در خیابانها و گلستان شهدا به سر حد انفجار رسیده است، اصفهان من امروز تمام قد به احترام فرزندانش ایستاد تا به دنیا ثابت کند، همواره حماسه آفرینخواهد ماند.
نظر شما